فرنامفرنام، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

كوچولوي دوست داشتني

ديدن دنيا

فرنامم ديدن لحظه به دنيا آمدنت رو از دست دادم وباباي از بين ما اولين نفر بود كه چهره ماهت رو ديد نازنينم و من اما ساعت ٦صبح تو رو با چشماى باز مشكيت ديدمممممممم باورم ننشد تو همون شيطون بلاى تو شكمم باشى دوست داشتم فقط نگات كنم تو واقعأ همون بودى ريزه ميزه وكوچول موچوللللل
1 تير 1391

بدون عنوان

سلام گلم الان كه مينويسم تو روى راكرت مثل ماه خوابيدى و من همچنان محو تماشاتم.عزيزم تو بهترين هديه خداوند بزرگى.تا نيومدى پيشمون معنى اين حرف واسم دشواربود اما الان با بودنت وديدنت روزا هزار دفعه خدارو شاكرم.از حالا ما ديگه با هميم دوستت داريم نمك عشقمون مامانت وبابات 
1 تير 1391

روزهاى اخر

سلام عزيزم.بى وقفه ميخوام از اين ساعت ولحظه واست بگم وبنويسم. انگار قراره فرصت هاى آخر باشه. احساس ميكنم دارى آماده ميشى كه بياى پيشمون. دردام دارن يه رنگ وبوى ديگه ميگرن منم فقط حس نوشتن دارم. شب و تاريكى من وتو تنها ؛باباى تو اتاق خواب مادر جون هم خواب... پسرم شايد اين حرفها رو وقتى ميخونى من نباشم !ميخوام بگم زايمان هميشه هم بى خطر نيست هر چى تقدير و سرنوشت بخواد .اگه اومدى و من نموندم اول بدون كه خيلى دوستت داشتم و منتظرت بودم .تو حاصل يه عشق بينظير رو يه دوست داشتن عميقى.تو با برنامه ريزى وخواستن شكل گرفتى با خواستن وتفاهم كه عشق ما محصول داشته باشه.ما همديگه رو دوست داشتيم والبته داريم ازت مى خوام حافظ عشقم باشى بابا فرزادت همه اميد وآر...
22 فروردين 1391

انتظار

سلام عزيز مامان ميبينم كه جات خوبه و تا لحظه هاى آخر نمى خواهى قدم رنجه كنى! هرجور راحتى وروجك تو فقط سالم باش ً. چند شب پيش من با باباي كيفت رو كه مى خواهيم ببريم بيمارستان چك ميكرديم كه بابا فرزاد مجدد با ظرافت بيشتر چيد ساكت رو. يكى از پوشمكات رو باز كرديم كلى دلتنگت شديم. رفتم دكتر صداى قلب مهربونت رو گوش دادم و بعدش خانم دكتر از رو شكمم سر قشنگت رو گرفت وگفت خوبه رفته تو لگن البته من و تو كلى دردمون اومد ؛ پسملكم ميبوسمت باى باى 
17 فروردين 1391

روزهاى نوروز با مامان بابا

پسركم ما صبح روز اول آماده شديم با هفت سين خوشكلمون عكس انداختيم و آماده شديم رفتيم خونه مادر اونجا مادر بود وعمو بهزاد بعدش رفتيم fast food ناهار خورديم و همگى رفتيم خانه عمو بهزاد من. شام اونجا بوديم .
6 فروردين 1391

عزيزم عيدت مبارك

سلام گل پسرم سال نو مبارك. نازنينم تو اين روزهاى سال جديد ما هم منتظر تو هستيم تا غير از سبزى سبزه سفرمون وروشنى شمعهاش حضور تو نور خونمون رو سبز وسبزتر بكنه. امسال خونه پر از مهمان بود خاله مريم و پارسا وپويا دايى تقى ودايى على نرگس خاله...ولى همگى واسه لحظه تحويل سال خواب مونديم وبا صداى توپ وترقه بيدار شديم من تو تخت تند تند واسه همه دعا كردم واسه شما هم كلى دعا كردم كه تو شمكم سالم وسرحال باشى وسر وقتش بياى تو بغل مامان بابا. ما بى صبرانه منتظر شما هستيم تو دل مامان خيلى بهت خوش مى گذره ها هى ميخورى و ول ول ميخورى ونهايتش خسته ميشى ميخوابى. مامانى عيدت مبارك
6 فروردين 1391

تپل

سلام اقا پسملم قندعسلم. تپل مپلم نميدونى چه وضعيتى واسم درست كردى! آخه شمكو من گشنت كه ميشه تو شكم مامان خودتو جمع وبيحركت ميكنى تا مامان پاشه بره يه چيزى بخوره(مخصوصا شير) همين كه بهت رسيد ديگه عروسى راه مى اندازى...اخه شمكو اگه مامانت تپلى شد تقصير من نيست ها... باباى هم صبحا ميگه شير بيارم ؟خوردى!تكون خورده!خلاصه هواتو داره حسابى. كلى تكون ميخورى واسش عزيز مامان منتظريم بياى دوستت داريم
24 اسفند 1390

وسايل جديد پسملكم

دوست بابافرزاد به سفارش وانتخاب ما از دبى واست تخت پارك ونى نى لاى لاى وصندلى غذا و زيرپايى فرستاده بود قشم كه عمو فرهاد تحويل گرفته بود و بابايى رفت آوردشون . وقتى بابايى آوردش خونه اولين كارى كه كرد نصب كردن وسرهم كردن وسايلت بود... مامان فدات شه از اون لحظه بيقرارتر شدم واسه اومدنت به خونه
23 اسفند 1390

اولين گفتمان بين ما

سلام پسر گلم. اولين حرفهاى ما در اين وبلاگ مصادف ميشه با٣٤هفتگى تو. آخه تا قبل از اين من تو سالنامه واست مى نوشتم. پسملم من وبابايى رفتيم سونوگرافى واسه ديدن روى ماهت.بر اساس سونو شما٣٣هفته٦روزت بودو وزنت٢كيلو٤٠٠بودى تپل مپل شدى جوجو من واست از ته دل دعا ميكنم سالم سلامت وقوى باشى تا وقتش كه بياي پيشمون.  دوستت داريم
23 اسفند 1390